جدول جو
جدول جو

معنی خواب گفتن - جستجوی لغت در جدول جو

خواب گفتن
(بُ لَ اَ تَ)
بیان خواب کردن. حکایت خواب گفتن، حرفهای نامربوط و پریشان گفتن. خیالات واهی و نادرست بهم بافتن:
کنون نزد من چون زنان بسته دست
همی خواب گویی بکردار مست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وا گفتن
تصویر وا گفتن
باز گفتن، دوباره گفتن، بازگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواب گفتن
تصویر جواب گفتن
پاسخ گفتن، پاسخ دادن، جواب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواب رفتن
تصویر خواب رفتن
به خواب رفتن، در خواب شدن، خوابیدن
کنایه از بی حس شدن دست یا پا به واسطۀ فشاری که بر آن وارد می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بُ کَ دَ)
موافق واقع نگفتن. غیرواقع گفتن
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
اشتباه گفتن. غلط گفتن. اشتباه کردن:
خود به خطا گفتم اگر خواندمت
عفو کن از بنده قصور ای صنم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ گِ رِ تَ)
ناچیز گرفتن. حقیر شمردن. ناچیز انگاشتن. بچیزی نیاوردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
کآن فژه پیر زبهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد از او ایزد جبار مرا.
رودکی.
هنوز این نیاموخت آئین جنگ
همی خوار گیرد نبرد پلنگ.
فردوسی.
کسی گر خوار گیرد راه دین را
برد فردا پشیمانی و کیفر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ لی یَ کَ / کِ دَ)
بی اعتبار گشتن. ناچیز گشتن. بحساب نیامدن. بی قدر گشتن. بی ارزش گشتن. (یادداشت بخط مؤلف) :
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار.
رودکی.
دریغا که دانش چنین خوار گشت
ندانم کسی کش بدانش هوی ست.
ناصرخسرو.
مستهان و خوار گشتند از فتن
ازوزیر شوم رای و شوم فن.
مولوی.
، ذلیل شدن. بدبخت شدن. بیچاره شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ کَ دَ)
شوراندن خواب کسی و نگذاشتن او تا که به خواب رود. (از آنندراج). به افسون کسی را خواب بند کردن تا همیشه بیدار باشد:
ز بسکه بی تو نشینم دو چشم حیرت باز
گمان برم که مگر بسته اند خواب مرا.
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
با چنین خوابها که من هستم
خواب خاقان نگر که چون بستم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رَ تَ / تِ)
خوابیده. خفته، عضو خدرشده. عضو بیحس شده، وارفته. بی اعتنا به پیش آمدها (در تداول عامه).
- خاله خواب رفته، زن بی حال و بی اعتنا به پیش آمدها
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بِ گِ)
خواب سنگین. خواب عمیق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ کَ دَ / دِ)
آنکه خواب را ترجیح می دهد. (ناظم الاطباء) ، راحت طلب. آسایش دوست. تنبل. (یادداشت مؤ لف)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ شَ / شِ دَ)
خوابیدن. بخواب شدن. در خواب شدن
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
خدر شدن. (زمخشری). بیحس شدن. سنگین و خدر شدن عضوی از اعضای تن. (یادداشت بخط مؤلف).
- به خواب رفتن پای، خواب رفتن پای. (یادداشت بخط مؤلف).
- خواب رفتن پای، خفتن پای. بیحس شدن آن بر اثر نرسیدن خون. سر شدن. کرخ شدن. (یادداشت بخط مؤلف).
- در خواب رفتن پای، خواب رفتن پای.
، خوابیدن. خفتن. بخواب شدن. در خواب شدن
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گُ دَ)
درست گفتن. صحیح گفتن. بواقع گفتن. بحقیقت گفتن. تسدید. اصابه. مقابل خطا گفتن:
بنطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگوئی صواب.
سعدی.
رجوع بصواب و صوابگوی شود
لغت نامه دهخدا
(بْلُ / بِ لُ زَ دَ)
خواب بردن. خواب آمدن. (از آنندراج) :
بدان زنده که او هرگز نمیرد
به بیداری که خواب او را نگیرد.
نظامی.
آنکه قرارش نگرفتی و خواب
تا گل و نسرین بفشاندی نخست.
سعدی (گلستان).
اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب
شبی ز معده سنگی شبی زدلتنگی.
سعدی (گلستان).
چشم مرا تا بخواب دید جمالش
خواب نمی گیرد از خیال محمد.
سعدی.
کدام ساعت سنگین دو چشم بخت مرا
درین زمانۀ پرانقلاب خواب گرفت.
صائب (از آنندراج).
چون چشم اختران همه شب دیدگی غنود
زلفین دوست خواب پریشان من گرفت.
علی خراسانی (از آنندراج).
، مانع خواب کسی شدن. عملی که در زندان کنند تا شخص از بی خوابی عاجز آید و اقرار کند. مزاحم خواب کسی شدن مر اعتراف را. (یادداشت مؤ لف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جواب گفتن
تصویر جواب گفتن
پاسخیدن، نپذیرفتن پاسخ گفتن جواب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب بستن
تصویر خواب بستن
خوب بند کردن کسی را بافسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار گرفتن
تصویر خوار گرفتن
آسان گرفتن کاری را، بی اهمیت دانستن بی اعتبار تلقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار گشتن
تصویر خوار گشتن
بی اعتبار گشتن، بحساب نیامدن، بی ارزش گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا گفتن
تصویر خطا گفتن
نادرست گفتن ناروا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب رفتن
تصویر خواب رفتن
بخواب فرورفتن خواب شدن 0، بیحس شدن (پایا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب بستن
تصویر خواب بستن
((~. بَ تَ))
خواب کسی را آشفتن
فرهنگ فارسی معین
به خواب رفتن، خوابیدن، کرخ شدن، بی حس شدن (دست، پا و)
فرهنگ واژه مترادف متضاد